روزتون به خیر
امروز ساعت 4:30 از اداره حرکت کردم نهایتا باید 5:30
میرسیدم خونه، اما ساعت 6:50 تازه ماشینم را پارک کردم، وسطای راه متوجه
شدم که امروز روز تشییع پیکر پاک شهدای غواص کربلای 4 هست، شهدایی که
عملیتاتشان لو رفت و به طرز وحشیانه ای زنده بگور شدند. تو گوگل گشتم و
عکسهای بسیار ناراحت کننده ای دیدم، میدونین که من بچه جنگم و با صدای آژیر
قرمز و سفید و ضد هوایی و موشک بزرگ شدم، تو تهران بودم ولی خاطرات برام
خیلی پررنگه ، چرا که تا حدی هم خونواده ام درگیر جنگ شدند، به محض اینکه
فهمیدم این ترافیک برای تشییع جنازه این شهداست و با پوسترهایی که روی پلها
دیدم اشکم همینطوری سرازیر بود. خداوند به نزدیکانشون صبر بده ، امروز روز
غمگینی بود برام، دلم میخواست میرفتم سمت بهارستان ولی فکر کردم شاید
مراسم تموم شده باشه و باید پیاده میرفتم با ماشین که اصلا نمیشد.
مامانی عزیزم یادت گرامی الان که بزرگ شدم می فهمم چه درد بزرگی را تحمل
کردی، دلیل اینکه از سال 59 دیگه هیچوقت نتونستی بخندی و موهاتو رنگ نکردی
را الان میفهمم، عزادار پسرات بودی تا آخر عمرت. بچه بودم بازیگوش بودم
نمیفهمیدم، اما الان یک چیز از خدا میخوام کمی از صبر تو رو به من بده
راستی امروز یک پوستر دیدم تو محل کارم به این مضمون، رمضان فصل آشتی با خدا، دلم لرزید.....