سلام دوستان من واقعا این روزها سرم شلوغه و وقتی میرسم خونه دلم فقط
میخواد استراحت کنم و تجدید قوا کنم برای روز بعد کاریم، اینه که کمتر
اینجا پیدام میشه، اما فردا تعطیلم و تصمیم گرفتم بقیه خاطراتم از سفر به مکه و مدینه را بنویسم.
من و مامان هر روز میرفتیم مسجد النبی، البته روز اول اساسی گم شدیم ولی بعدش دیگه خوب راه و روز را یاد گرفتیم، اینم براتون بگم که مدینه به غیر از روز اول روزهای دیگه سرد بود مخصوصا صبحای زودش من کاملا یخ میزدم.
اگه به من بگن توصیف خودت را از مدینه بگو میگم مدینه شهر مسجد، به قدری مساجد تاریخی در این شهر هست و آدم را شیفته تاریخچه خودش میکنه و روحانی کاروان ما متاسفانه وقت نکرد در مورد بیشترشون برای ما توضیح بده، یکی از دلایلش هم این بود که تا میدیدن ایرانی ها یک جا جمع شدن متفرقمون میکردن، اونجاها خیلی احساس غربت کردم و دلم گرفت. از وقتی از عربستان برگشتم 4 تا کتاب در مورد تاریخ اسلام گرفتم و دارم میخونم الان کتابی که دستمه اسمش اینه: محمد پیغمبری که از نو باید شناخت ترجمه ذبیح الله منصوری. البته ایشون معمولا تو ترجمه ها دست هم میبرن ولی من کتابهاشون را خیلی دوست دارم و به نظرم در کل آدم دانشمند و آگاهی هستند.
یکی از قسمتهایی که در در مسجد النبی بسیار شلوغ هست محلی است به اسم روضه رضوان که حدیث مشترک داریم بین شیعه و سنی که این بخش به روایت از پیغمبر تکه ای از بهشت روی زمین هست.
این منطقه به اعتقاد علمای شیعه فاصله بین منبر پیامبر و مرقد پیامبر است. پیامبر بعد از رحلتشون در خانه خود به خاک سپرده شدند. یعنی مرقد پیامبر در خانه خودشون هست.
در محدوده روضه رضوان یا همون روضه مطهر، سه مکان مقدس وجود دارد: «مرقد مطهّر» رسول خدا(صلى
الله علیه وآله)، «منبر» و «محراب»
به قدری ازدحام زیاد بود که من اصلا نمی تونستم عکس بگیرم اما این عکس مرقد پاک پیامبر اسلام است.
این هم عکس منبر پیامبر است، ایشون در آغاز با تکیه بر درخت خرمایى به ایراد خطبه مى پرداخت تا اینکه یکى از
اصحاب پیشنهاد ساختن منبرى را داد تا رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بر روى
آن بنشیند و بدینوسیله هم مردم او را ببینند و هم آن حضرت از ایستادن خسته
نشود. به مرور زمان و با توسعه مسجد در سالهای اخیر این منبر به این شکل ساخته شده و در حال حاضر یکی از آثار ارزشمند هنری محسوب میشود.
به قدری این منطقه شلوغ بود و دور تا دورش را چادر کشیده بودن که من فقط بخش کوچکی از بالای منبر را تونستم ببینم.
این هم عکس محراب است
محراب در محلى ساخته شده که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در آنجا نماز
مى گزارد. البته در زمان پیامبرو تا چند دهه بعد، چیزى به نام محراب وجود نداشت و مسلمانان
تنها با نام آن که در قرآن آمده و مربوط به حضرت مریم است، آشنا بودند. روحانی کاروان ما هم چندین بار گفتند که در صدر اسلام چیزی به اسم محراب نداشتیم. ولی اینجا محل نماز گزاری پیامبر ما بوده.
اینجا تو این عکس یک سری ستون هست بهش دقت کنید هر کدوم داستان مخصوص خودشو داره.
ستون هاى مسجد
سقف مسجد بر
ستون هایى قرار داشت که، علاوه بر نگهدارى از سقف، مورد استفاده رسول
خدا(صلى الله علیه وآله) و اصحاب نیز بود. از هر ستونى خاطره ویژه اى باقى
مانده که سبب شده است تا جنبه تبرّک و تقدّس به خود گیرد و با گرفتن نام
هاى خاص، در تاریخ جاودان بماند.
من اون تعداد از ستونها که توضیحات روحانی کاروانمون را یادم مونده تو نت سرچ کردم و براتون می نویسم.
1 ـ ستون یا استوانه توبه
ستون
توبه یادآور خاطره اى است درباره یکى از اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه
وآله) مشهور به ابولبابه، ایشون به خاطر خطایی که مرتکب شده بود مستقیم به سوى مسجد رفت و خود را به یکى از ستون
ها بست و شروع به گریه و زارى کرد و نماز خواند، خبر
رسید که خداوند توبه ابولبابه را پذیرفته است. این ستون به خاطر همین نقل،
به نام «ستون توبه» معروف است.
اینجا خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی شلوغ بود و همه سعی میکردن اینجا نماز بخونن، اما اگر میخواستیم برای رکوع و سجود خم بشیم نخاعی شدنمون حتمی بود، خیلی شلوغ بود، خیلی خیلی زیاد، من مادرم را دو بار اینجا بردم و ایستاده نماز خوندیم.
راستی یک مطلب جالب دیگه. رنگ فرشهای این قسمت که نزدیک به مسجد قدیم پیامبر یا در واقع مرقد پیامبر است با رنگ فرشهای مسجد جدید و توسعه یافته متفاوت هست. فرشهای این قسمت رنگش کرم و سبز است. من یک جایی تو ازدحام چشمم به رنگ فرشها خورد و فهمیدم به محدوده مسجد قدیم رسیدیم اونجا بازم واسه دوستام و آشناهام دعا کردم و به مامان گفتم، مامان زود باش همین جاست نمازتو سریع بخون که وقت تنگه و خیلی ها دلشون میخواد بیان داخل.
بچه ها چرا من برای خودم دعا نکردم؟ نماز هم اومدم بخونم برای دیگران خوندم، دیدم وقت کمه واسه همه نیت کردم.من تک تک شما را یادم بود.
روحانی ما یک مطلبی گفت که من چندین بار در مسجد پیامبر اینو گفتم:
یا پیغمبر سلام من و پدر و مادر من ، دوستان و آشنایان و تمامی مردم شهرم که التماس دعا داشتند بر شما، من از طرف همه شماها که التماس دعا داشتین به پیامبر سلام کردم. این سلام به پیامبر میرسه و ایشون جواب سلام مارا میدن.
پریروز خواهرم خواب پدرم را دید که خیلی خوشحال و شاد بود من و خواهرم کنارش نشسته بودیم و با ما گل میگفت و گل میشنفت، خواهرم زیاد خواب پدرم را می بینه اما میگفت الی این سری بابا خیلی شاد بود، از این بابت خیلی خوشحالم، خدایا شکرت.
2 ـ استوانه حنانه
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در آغاز و زمانى که هنوز منبر
ساخته نشده بود، بر تنه درخت خرمایى تکیه مى کرد و خطبه مى خواند. نوشته
اند، زمانى که براى آن حضرت منبر ساخته شد و براى ایراد سخن روى منبر قرار
گرفت، از این درخت ناله اى شبیه ناله شتر ماده اى که از بچّه خود جدا شود،
برخاست که به همین دلیل به ستونى که در محل آن بنا شد، حنانه مى گویند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور داد تا آن درخت را در همانجا دفن کردند.
محل این ستون در غرب محراب قرار دارد.
3 ـ استوانه مربعة القبر یا مقام جبرئیل
این
محل بدان جهت به عنوان «مقام جبرئیل» شناخته شده که ملک مقرّب از آنجا بر
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وارد مى شد و خدمت آن حضرت مى رسید. اینجا
درِ ورودى خانه حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) نیز بوده است.
براساس برخى روایات، قبر
حضرت فاطمه(علیها السلام) در این قسمت است.( بین علمای شیعه از همه بیشتر به این قسمت تاکید میکنند که قبر حضرت زهرا در آنجاست.)
راستش من دقیق نفهمیدم ستون توبه کجاست یا ستون حنانه کجاست، اونجا حفظ جون خودم و مادرم خیلی مهم بود دوستان، ایشالله میرین و قسمتتون میشه، محلی هست که توش شدیدا تحت تاثیر قرار میگیرید اما نمیتونید زیاد توش بایستید. البته اینم بگم که من شدیدا از ازدحام و شلوغی بیزارم و از این اماکن فرار میکنم. شاید این حالت من هم موثر بود در اینکه نمیتونستم زیاد تو این محل بایستم، دلم میخواستم بقیه هم بتونن بیان تو و نماز بخونن.
می بینید چقده شلوغه؟
اینجا با اون منطقه هنوز فاصله داره باید اون تابلوها را رد کنید و تقریبا 2 متر برین جلوتر
راستی اینم بگم که وهابی ها خیلی سخت ایرانی ها را به این منطقه راه میدادن، خانمها در ساعات خاصی میتونستن به این مکان بیان، بعد از نماز صبح از ساعت 8 تا11 باز میشد، بعد از نماز ظهر هم دو تا سه ساعت باز بود، و همینطور بعد از نماز عشاء،
نماز صبح که خونده میشد ملیت های مختلف را گروه بندی میکردن، مثلا ایرانیها درب 3 بشینن، ترکها درب 2 ، پاکستانیها درب 1، قشنگ از بعد از نماز صبح خانمهایی که مسئول جدا کردن ملیتها بودن با جدیت این کارو میکردن، همه زبونها را هم بلد بودن، بعد مثلا ساعت 8 میشد و یک در را باز میکردن، اصلا نمیذاشتن ایرانی ها تکون بخورن، همه ملیتها که میرفتن بعدش در ایرانی ها را باز میکردن، این خیلی بد بود چون دیگه اون ناحیه به اون کوچیکی خیلییییییییییییی شلوغ شده بود. من و مامان یک بار رفتیم تو گروه ترکها! چشمتون روز بد نبینه این خانمهای ترک آبرو و حیثیت واسه ما نذاشتن، مامان من هم روی صندلی نشسته بود و قرآن میخوند و کاملا از تیپش معلوم بود که ایرانی نیست. نمیدونم چرا هر چی این سری اون خانمهای وهابی با ما کار نداشتن این خانمهای ترک دست از سر ما بر نمیداشتن، همش ترکی با من حرف میزدن، انگلیسی هم بلد نبودن، آخرش با بدبختی به یک دختر جوون حالی کردم که بابااااااااااااا این مامان من پاش درد میکنه نمیتونه دیگه تو این شلوغی پاشه بره بین ایرانی ها ، اینم دروغ بود که مجبور شدم بگم، البته پای مامان درد میکرد ولی میشد جاشو عوض کنه اما از بس نذاشته بودن بریم تو مامان میگفت من از اینجا تکون نمیخورم. دیگه خدایا خودت ببخش. میخواستم اونجا که هستم دروغ نگم اما نشد!
گنبد سبز
در
سال 678 گنبدى روى مرقد مطهّر بنا شد، در حالى
که تا پیش از آن، تنها، دیوار این قسمت، قدرى از دیوار بخش هاى مسجد
بالاتر بود. بخش فوقانی گنبد به صورت هشت ضلعی ساخته شده.
در
سال 1233 در روزگار سلطان محمود عثمانى، گنبد بازسازى شد و تا آن زمان
رنگ آن کبود بود. در روزگار سلطان عبدالحمید عثمانى گنبد روى مرقد را به
رنگ سبز کردند و از این زمان به بعد، به «قُبّة الخضراء» شهرت یافت. طبق
رسم، هر از چند سال، رنگى روى رنگ پیشین مى کشیدند. جالب آن که در پایین
گنبد، سوراخى باز کرده اند که میان قبر و آسمان فاصله اى نباشد. داستان این
محفظه از این قرار است که وقتى در مدینه باران نیامد، مردم در این باره از
عایشه استمداد کردند. او گفت که متوجه قبر پیامبر شوید; همسر پیامبر(صلى
الله علیه وآله)، به خلاف کسانى که به تبرّک و توسّل اعتقادى ندارند و براى
قبر ارزشى قائل نیستند، مردم را به قبر آن حضرت هدایت کرد. از زمانى که
گنبد روى مرقد کشیده شد، این محفظه را در ادامه آن سنت باقى گذاشتند تا در
وقت کم بارانى، آن را بگشایند و از خداوند طلب باران کنند.
روبروی مسجد النبی بازار قشنگی بود پر از دستفروش، من نه از مکه نه از مدینه زیاد خرید نکردم چون اصلا حوصله بارکشی نداشتم!!! اما فروشنده های بامزه ای تو این بازار بودن که امان از اون موقع که چوب حراج رو یک جنسی میزدن و به زبون فارسی خودمون پشت سر هم فریاد میکشیدن یکریال، یکریال، یکریال، یعنی از ته حلقشون داد میزدن، گوش آدم کر میشد! پش سر هم بدون مکث! من و مامان اینقده وقتی ازشون دور میشدیم بهشون میخندیدیم.
من تو مدینه گدا ندیدم اما تو مکه گدا دیدم! البته اهل عربستان نبودن.
تو قسمت بعدی میخوام برم سراغ خاطرات مکه، دوستانم که سالهاست منو میشناسن و با روحیات من آشنان وقتی از مکه براشون میگم میگن الی دچار تحول شدی ولی من متحول نشدم، اینو خودم کاملا حس میکنم، اما ایمان آوردم که مکه مرکز ثقل جهانه، آرامشی که هنگام نگاه کردن به کعبه داشتم هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت تو زندگیم نداشتم، اگه دلم برای یک جا خیلی تنگ بشه اونجا کعبه است، ولی این حس در تفکرات من که همیشه معتقد بودم
کعبه آن سنگ نشان است که ره گم نشود
حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
تاثیر نخواهد گذاشت.
ادامه دارد.....