شب به خیر دوستان
بریم سراغ آخرین قسمت خاطرات من از سفر به شهر مکه
عکسی که این گوشه می بینید پشت مقام ابراهیم است که نماز طواف حتما باید در این منطقه خونده بشه واسه همین همیشه شلوغه، ولی ملت میان دو رکعت نماز میخونن، پا میشن میرن، تند تند پر و خالی میشه.
وقتی اعمالمون را روز جمعه انجام دادیم، رسیدیم هتل مقنعه را از سرم در آوردم خودم را تو آینه دیدم یک دفه عین دیو خندیدم! مامان گفت چی شده دخترررررر؟ دوستان نمیدونم چرا اون لحظه یاد موهای پادشاه حبشه افتادم که عده ای از مسلمانها وقتی در مکه مورد اذیت آزار قرار گرفته بودن به اون کشور پناهنده شده بودن، فیلم حضرت محمد را که یادتونه؟ موهای من فر فری نیست، ولی کاملا شکل موهای پادشاه حبشه شده بود. کلا از اینکه اعمالمون تموم شده احساس راحتی داشتیم ولی من هنوز به اون حسه که میگفتن تجربه اش میکنم نرسیده بودم.
عصر تو هتل خوابیدیم، البته من وقتی خیلی خسته باشم خوابم نمیره و در ضمن میدونستم که مامان باز شب میخواد بره خانه خدا واسه همین خوابم نمیبرد، دلم میخواست کسی بهم کار نداشته باشه و یک روز کامل بخوابم. کلا من انسان خواب آلویی هستم! اینم لو دادم اینجا بهتون.
شب دیگه خودمون بلد شده بودیم، دم تمام هتلهای مکه که از خانه خدا دور هستن اتوبوس هست واسه انتقال شما به خانه خدا، میرین مثلا ایستگاه شماره 5 که مال ما اسمش غزه بود پیاده میشین. بعد به سمت کعبه حرکت میکنید. راه و روزش سخته، راه رفتن ساده نیست. البته واسه جوونها راحته ولی واسه مادر من خیلی راحت نبود. 45 دقیقه طول میکشید تا برسیم به داخل مسجد الحرام.
از اون شب وقتی که من از ازدحام و شلوغی انجام اعمال به دور بودم، خودم تو هر فاصله که دلم میخواست طواف میکردم، حالم دگرگون شد، یعنی چطوری؟
من نمی فهمیدم که چرا اینقده اونجا آرومم، من نمی فهمیدم که چرا وقتی طواف تموم میشه و نماز طواف میخونم ( شما طواف مستحبی که انجام میدین حتما نمازش را که دو رکعت هست را باید بخونین، طواف بدون نماز نداریم) میشستم از دور خونه خدا را نگاه میکردم، همینطوری اشک میومد تو چشمام، بدون اینکه آرزویی داشته باشم، لال میشدم، خجالت میکشیدم از آرزوهام بگم، برای تمام کسانی که التماس دعا داشتند دعا کردم ولی واسه خودم نمیتونستم، خیلی تلاش میکردم بگم ولی نمیشد.
همیشه هر جا با مامان میرفتیم مکانهای زیارتی من بعد از نیم ساعت میگفتم مامان بریم دیگه، بسه، ولی اونجا نمیتونستم، فقط میخواستم بشینم خونه خدا را نگاه کنم، لذتی در این کار برای من بود که غیر قابل توصیفه. خیلی ها اونجا نماز میخوندن، قرآن میخوندن، ولی من دوست داشتم ساکت بشینم و کعبه را نگاه کنم.
من دلم اون لحظات را میخوااااااااااااااااااد الان، من دلم میخواد بشینم کعبه را نگاه کنم، آروم میشدم، من دلم برای اون آرامش تنگه میشه. دیگه کار به جایی میرسید که مامان میگفت الهام بریم؟ منم خب نمی خواستم بگم نهههههه مامان نریم، تو رو خدا بیا تا صبح بشینیم، خجالت میکشیدم.
من همیشه دلتنگ اون لحظات خواهم بود. امیدوارم تجربش کنید، هر کس تجربه ای از این سفر داره، یکی از اون لحظه که کعبه را برای بار اول می بینه میگه، یکی از سعی صفا و مروه میگه، ولی واسه من فقط نگاه کردن به کعبه حسی بود که الان حسرتش را دارم. حسرررت. من نمیدونم این چه آرامشی بود که بر من بنده ناحسابی خدا مستولی میشد اونجا.
اومدیم ایران چهارشنبه صبح زود بود، از شنبه رفتم سر کار، و از اونجا بود فهمیدم که انگار نمیتونم جلوی خودم را بگیرم، تا یکی میگفت مکه اشک من در میومد، در حد آبرو ریزی. هر کاری هم میکنم جلوی خودم را بگیرم نمیشه. نمیدونم این حس تا کی با من بمونه.
شنبه رفتم سراغ کتاب خریدن و شروع به خوندن کتاب محمد پیامبری که از نو باید شناخت کردم، الان دیگه اواخرش هستم، هر روز صبح هم چیزایی که خوندم واسه همکارام تو اتاق تعریف میکنم،
همیشه تو زندگیم از افرادی که سعی داشتن عقاید مذهبی خودشون را به اثبات برسونن دوری میکردم. الان هم هیچ اصراری برای اثبات حرفام ندارم، هر کسی در زمانی که براش در نظر گرفته شده این احساسات را تجربه خواهد کرد.
یکی از مزخرفترین حرفایی که قبلا میگفتم این بود که چیه آدم پولش را حروم کنه بره بریزه تو حلق این عربهای ملخ خور!
اما الان نظرم فرق کرده، البته باید حد را نگه داشت و زیاده روی نکرد، وقتی که با پولی که برای این کار کنار گذاشتیم میتونیم دست 4 تا بچه یتیم را بگیریم همون بهتر که این کار را کنیم، ولی برای تجدید قوای روحی آدم و گرفتن انرژی مثبت برای من هیچ جا از کعبه تاثیر گذارتر نخواهد بود، عیب نداره بذار پولم بعضی وقتا بره تو حلقشون، واسه خودم نتایج فوق العاده ای داره.
یادتونه براتون از برج ساعت گفتم. این عکسشه که کنار خونه خداست، ابهتی داره واسه خودش، راستش آدم حرصش میگیره وقتی این برج ساعت را می بینه، آخه خونه خدا کجا، این برج کجا، از این ساخت و سازها خوشم نیومد. برنامه توسعه حرم را دوست داشتم ولی به نظرم حرمت خونه خدا باید حفظ میشد و این برجها را کنارش نمی ساختن. هر چند با وجود خونه خدا این برجها با تمام ابهتشون اصلا به چشم نمیاد، فقط این برج ساعت یک راه خوب واسه نشونه گیری است که راهتو گم نکنی!
این بود خاطرات من از سفر به عربستان، امیدوارم هر کس که آرزوش را داره تجربش کنه، واسه من که اصلا آرزو نبود، اما الان آرزو شده!